سلام .....
امشب دلم مسته و کوچه گرده
باز هوای بچگیاشو کرده
شهری که گم شده ، اثر ازش نیست
یه خرده از غمم ، ولی همش نیست
رویاهامم قد دلم کوچیک بود
گردش روز و شب با تیک و تیک بود
دزد و پلیس ، فقط تو بازی بودن
آخر بازی همه راضی بودن
چرخ و فلک وقتی تو کوچه مون بود
چرخهء شادی تو محله مون بود
روزا همش بازی و قهر و ناز بود
اخمای آدما همیشه باز بود
شبا که زیر کرسی می نشستیم
چشما رو واسه قصه ها می بستیم
قصه می گفت مادر بزرگ خسته
الآن که نیست ، دیگه چشاشو بسته
شادی و خنده بعد هر سلامی
بدون آشنایی و کلامی .....
ه.م غروب
ادامه دارد .....
نظرات شما عزیزان: